نمایان است که مامردمان جهان سوم متاسفانه از کاروان پیشرفت  جا مانده ایم و به گفته ی دیگر در حال آن هستیم که چگونه چشم به روی جهان جدید باز کنیم؟

 به وضوح معلوم است که این معضل اجتماعی که کودکان در سر خیابانهای شهرمان مثل بقیه کودکان این شهر

حق زندگی دارند و هر روز آنانرا  میبینیم و از یاد خودمان گم میکنیم و از خاطرمان میروند.

به خیابانهای بی رحم آمدیم و با چند نفر از کودکان فقیر مصاحبه کردیم.

(م.ن) گفت: اهل روستای حسن آباد سنندج هستم و بخاطر نداری و تهیدستی خانوادم که ۷ نفر هستیم دست از درس خواندن کشیدم... و پدرم  توانایی کارکردن ندارد و من تنها کسی هستم که برای گذران زندگی خانواده ام  و غروبهاچشمشان به دست من است که زندیگشان بگذرد و از ۸ صبح تا ۱۰ شب آدامس میفروشم.

(شادمان.ز) گفت: پدرم کارگر است و خودم خواستم همراه با درس خواندن کار کنم . اجاره نشین هستیم و زندگی خانوادمان به مشقت پیش میرود

شادمان آرزویش آن است که پلیس شود و چیزهای مخرب جامعه را  پاک کند

وی گفت که از دستفروشی و تمیز کردن شیشه ماشینها خجل میشوم...

خیلی وقتها( صاحبان ماشینها) با ما دعوا میکنند و حرفهای زشت به ما میگویند...

اما چاره ای ندارم و باید برای گذران زندگی تلاش کنم.


کودکان خیابانی اگرخوب تربیت شوند و به انها خوبی شود هر کدام میتوانند آینده ی این شهر را بدستشان بگیرند.